بسم الله

چند روزی بیش نیست که جشنواره فیلم فجر به اتمام رسید و برندگان جوایزشان را از دست دولت فخیمه گرفتند. عجالتا و برای خالی نبودن عریضه و به رسم وظیفه ی دانستن! چند نکته را قلمی میکنم.

بنده متأسفانه فقط توانستم 4-5 فیلم از مجموع فیلمهای جشنواره ی امسال را ببینم. اما الحمدلله فکر میکنم بهترین ها را دیدم و دیگر نیازی نبود زیاد احساس خسران کنم! فیلمهای "شیار 143"، "فرشته ها با هم می آیند"، "چ"، "لامپ صد" و یکی از مزخرفترین فیلمهای زندگی ام "طبقه ی حساس" را. حال درباره هرکدام از این فیلمها سعی میکنم چند خط بنویسم.

1- شیار 143. یقیناً تا حال بارها و بارها در وصف این فیلم عزیز و بسیار دوست داشتنی تعریف و تمجید شنیده اید. بله؛ شما الآن حق دارید مثل آدمهایی که 143 سال در جزیره ای متروک گرفتار شده اند و دلشان برای نان و آب و درست و درمان خوردن تنگ شده منتظر اکران این غذای روح باشید! همانطور که بسیاری نیز گفته اند من نیز باید بگویم که شیار 143 روزنه ای جدید بود به دنیای دفاع مقدس. البته هزارها روزنه باقی مانده اند برای اینکه از دریچه ی آنها فرزندان رشید این مملکت را ببینیم. سربازان آخرالزمانی روح الله را

شیار 143 یعنی:


یک؛ فیلمنامه ای بسیار واقعی و قابل باور و ساده. با یک روایت ساده و دلچسب. پس اگر روزی که این فیلم اکران شد و شما روی صندلیهای سینما نشستید دل بدهید به سادگی فیلم و مادر شهید و خیلی منتظر هیجانهای سینمایی معمول نباشید. از فیلم لذت ببرید. به چیز دیگری فکر نکنید.

دو؛ بازی اعجاب آور خانم مریلا زارعی. الحق و والانصاف خانم مریلا زارعی با توجهات خاص این فیلم را بازی و زندگی کرده اند. همه می دانیم ایشان این فیلم را با زبان روزه بازی کرده اند. این میشود که بازی شان به دلها می نشیند. من که خودم از ارادتمندان ایشان شدم! صحبتهایشان در اختتامیه فجر و در مشهد نیز مرا به اعجابی چندباره برد. ایشان طی یک جمله ی طلایی گفتند: از خانواده ها و مادران شهدا به خاطر فراموشی های قبلی ام عذر میخواهم. ما به ایشان می بالیم و منتظر روزهای بهتری برای سینما با خانم مریلا زارعی جدید هستیم.

سه؛ باز هم همه میدانیم که آقای کارگردان عزیز ما جناب حاتمی کیا با چشمان قرمز از اشک فیلمشان "چ" را به فیلم "شیار 143" تقدیم کردند. این عمل از هیچکس بر نمی آمد جز از همان حاتمی کیای عزیزمان که هنوز حاج کاظمش دل ما را می لرزاند. انتقادهای بی پرده اش از دست اندرکاران جشنواره فجر ستودنی بود. هرچند بعضی اهل دل و ظرایف! معتقدند موجب شد با کینه توزی آنها مواجه شود و هیچ جایزه ای را از خود نکند و جایزه اصلی به فیلم پرحاشیه و احیاناً پرمشکل و ضعیف "رستاخیز" برسد. رستاخیزی که داد همه را درآورده. خدا به مدیران سینمایی این مملکت عقل و شعور عطا بفرماید انشاالله.

چهار؛ شیار 143 دل همه ی خانواده های شهدا را شاد میکند. دعای این خانواده ها و ما همراه خانم نرگس آبیار -کار گردان فیلم- و خانم مریلا زارعی و همه ی دست اندرکارن این اثر عزیز باد. رفقا! یادمان باشد دعا یعنی آمدن دست خدا در کارها. دعاشان کنیم تا باز هم از درد جاودانگی فرزندان و زنان و مردان این مملکت باز هم بسرایند.

پنج(ویژه)؛ خانم مریلا زارعی! برگزیده شدن به عنوان بهترین بازیگر زن مبارکتان. سیمرغ مبارکتان. اما یادتان باشد که شما جایزه ی اصلی را از دست مخاطبان و به ویژه مادران شهدا و مردم بردید. این جایزه بسیار بیشتر مبارکتان! :))


2- "چ".  درباره ی اثر جدید کارگردان صاف و ساده دل مان آقای حاتمی کیا هم حتما بسیار شنیده اید. از همان روزهای ابتدایی که خبر ساختن "چ" به میان آمد همه منتظر بودند دست پخت جدید اقای حاتمی کیا را مزه ای بزنند و محک بزنند. کدام حاتمی کیا؟ حاتمی کیای "آژانس شیشه ای" و چه و چه و چه و البته حاتمی کیای "دعوت" و "گزارش یک جشن"! همه منتظر بودیم کارگردان محبوب ما که با ساختن این دو سه تا فیلم آخری اش کمی از محبوبیتش را از دست داده بود و بسیاری از عاشقانش از او دلگیر بودند با چه "چِ"ای خواهد آمد!

راستش من مثل خیلیها که به "چ" نقد داشتند و دارند مثل خیلیهای دیگر که "چ" را فیلمی بسیار خوب میپندارند نیستم! به نظر من "چ" چند تا ضعف عمده دارد:

یک؛ شهید چمران برای ما شهید چمران نبود. آن چمرانی که ما میشناختیم و عاشقش بودیم این نبود که در "چ" دیدیم. یقینا این دلیل نمیشود که چون فیلم میخواسته فقط 24 ساعت از زندگی ایشان را نشان بدهد تصویر ناقصی به ما نشان بدهد. خوب میدانیم که در سینما اگر فیلمی بخواهد حتی دو ساعت زندگی یک فرد را نشان بدهد این توانایی را دارد که آن شخصیت را به صورت تمام به تصویر بکشد و به بیان بهتر شخصیت پردازی اش مشکلی نداشته باشد. اما این در "چ" دیده نشد. چمران برای ما یک چمران دوست "نداشتنیی" بود. انگار نویسنده و کارگردان عزیز از شهید چمران فقط سر بی مو  و کت و شلوار چمران را دیده اند!

دو؛ صدای فریبرز عرب نیا در نقش چمران واقعاً روی اعصاب بود! آدم را مدام یاد مختار می انداخت. به نظرم بسیار ضروری بود که صدای مختار را دوبله می کردند. شاید این حداقلی ترین کاری بود که باید میشد.

سه؛ بازی بابک حمیدیان -با اینکه سیمرغ نقش مکمل مرد را هم گرفت- به نظر من شعاری بود. من او را باور نکردم. مگر جز آن جایی که با یک دیالوگ خفن! میگفت: "پاسداری که یک دونه فشنگ تو خشابش باشه پاسدار نیست". و یا اونجا که اسلحه ای به هانا -مریلا زارعی- داد و گفت "جنگیدن شما برا وقتیه که از روی ج
نازه ی ما رد شده باشن". صحنه های دیگرش برای من شعاری بود. من اصلا باورش نمیکردم.
(در مورد بابک حمیدیان یک نکته: با عرض وزش از بعضی دوستان باید عرض کنم که من به این آدم -یعنی بابک حمیدیان- احساسی دارم در حد تنفر. آن هم به خاطر بازی بسیار کثیف و پلشت و زشتش در دو فیلم "یک خانواده ی محترم" و "هیس دخترها فریاد نمیزنند". هر دو فاجعه بودند. اولی در تخریب و تمسخر ایران و اسلام و انقلاب. و دومی در سیاه نمایی و آن حرکت های جنسیِ فاجعه آمیزش. حالم از این بازیگر به هم میخورد. مگر اینکه به صورت علنی از بازی کردن در آن دو فیلم از همه عذرخواهی کند.)


چهار؛ فیلمنامه با اینکه خوب توانسته بود فضای ناامن آن روزهای پاوه را نشان بدهد اما وقتی به قسمت مذاکره ی چمران و رئیس کردها میرسد خیلی مضحک و خنده دار میشود! آیا واقعاً شهید چمران در آن شرایط حساس چنین مذاکره ای داشته اند؟! یک مذاکره ی عشقولانه و روشنفکرانه! واقعا بد بود آقای حاتمی کیای عزیز. واقعا بد بود!

پنج؛ دو سه تا از آتش سوزی ها کاملاً کامپیوتری بودنش معلوم بود. البته اقای حاتمی کیا طبق فرمایش درستی فرمودند از انها نیستند که از جلوه ویژه کارهای خارجی استفاده کنند. این بسیار حرف خوبی است و من واقعا خوشحال شدم از شنیدنش. اما یادمان باشد رعایت دقیق این جلوه ها هم مهم است.


شش؛ حرفهای دیگر هم هست که نمیگویم اما عجالتاً این را با کمی -فقط کمی- اغراق و طنز بیان میکنم که: آقای حاتمی کیای عزیز که عاشقتانم! میشود اگر میخواهید باز هم اینگونه فیلم دفاع مقدسی بسازید دیگر نسازید؟!؟! شوخی میکنم. بسازید؛ اما با دقتی بیشتر... من فکر میکنم دستان شما هنوز به گزارش یک جشن آلوده است...امیدوارم به زودی نگاهتان به اتفاقات سال 88 عوض شود. اما با همه ی این تفاسیر برای این عاشقتانم که حتی همین تحلیلتان از سال 88 را از روی دل و عشقتان به کشور میگویید.


3- "فرشته ها با هم می آیند". درباره زندگی یک طلبه ی ساده که در کنار طلبگی و درس خواندن به کار برق کشی هم مشغول است و به قولی اوستای برق کشی است. او و همسرش که تازه ازدواج کرده اند متوجه میشوند در اولین دفعه ی برخوردای از نعمت فرزند، 3 قُل عزیز در راه خانه دارند! و جریانات فیلم در همین بستر شکل میگیرد. فیلمی بسیار دوست داشتنی. بسیار دوست داشتنی. بسیار دوست داشتنی ها! چنان که بعضی از دوستانم آن را بهترین فیلم جشنواره می دانستند. یعنی حتی از شیار 143 هم بهتر.

قناعت، عشق به همسر، عشق به خدا، توجه به ثوابِ نان آوری برای خانواده و خیلی نکته های ریز دیگر باعث میشوند من عاشق این فیلم ساده باشم. با دو بازی درخشان.


4- "لامپ صد"
. آقا! من از این فیلم نمیتوانم زیاد تعریف کنم! از بس برای من اعجاب انگیز و زیبا بود. اصلا حیرتم از دیدن این فیلم قابل بیان نیست! یا من آدم خیلی فیلم ندیده ای هستم یا اینکه این فیلم واقعاً خوب بوده! فقط چند نکته:

یک؛ بازی محسن تنابنده در این فیلم اعجاب برانگیز بود. آنقدر که من بی تردید در ذهنم فکر میکردم جایزه ی بهترین بازیگر را به او میدهند. اما فکر کنم اسم محسن تنابنده حتی در بین نامزدها هم نبود! این است عدالت داوران کینه ای فجر!

دو؛ فیلنامه ی سعید آقاخانی هم به نظر من جزء دو فیلمنامه ی خوب جشنواره بود. اما گمان میکنم حتی در بین نامزدها هم نبود! و این است عدالت دوستان!

سه؛ کارگردانی آقای آقاخانی نیز بسیار خوب بود. او اولین فیلمش را در اوج شروع کرد. من خودم اصلا گمان نمیکردم او بتواند همچین آدم کارگردانی باشد! اما خدا شاهد است بعد از فیلم همه ی رفقا حیران بودیم از دیدن فیلم. شاهکار بود اقای آقاخانی. دعا میکنم در کارهای بعدی هم دردی از جامعه ات را اینقدر خوب نشان بدهی. نه اینکه کم کم مثل خیلی از رفقا! به جرگه ی روشنفکرهای بی مصرف بپیوندی. من باز هم کارگردانی تو را جزء 3 تا کارگردانی درخشان جشنواره میدانم. اما باز هم دیدم که حتی نامزد هم نبودی! البته چه انتظاری داری از هیئت داورانی که حتی شیار 143 را به بخش مسابقه راه نداده بودند و باید با لابی آن را در مسابقه جا میداید!

چهار؛ منتظر کارهای بعدی آقاخانی هستیم. به نظر من او باید بازیگری را کنار بگذارد و بیشتر کارگردانی را ادامه دهد.


5- "طبقه ی حساس". من درباره ی این فیلم کثیف و نجس هیچ حرفی ندارم. آنقدر این فیلم حقیر بود که حتی آدم حالش به هم میخورد درباره اش حرف بزند. یک فیلم جنسی با شوخیهای جنسی بسیار زشت. فیلمی که کاری نداشت جز تمسخر دین و اسلام و ارزشهای اسلامی. مدیران فرهنگی ما را ببین که "سرزمین کهن" این مملکت را داده اند به همچین کارگردان بی اخلاقی تا بسازدش. یقیناً این فیلم نباید اکران عمومی بشود. من طی یک یشنهاد دوستانه به آقای کمال تبریزی -کارگردان- و پیمان قاسم خانی -نویسنده-ی این فیلم میگویم لطف کنید اول این فیلم را برای مادر و همچنین همسر خودتان و همچنین خانواده ی خودتان اکران خصوصی بگذارید. مردم نجیب ما از شوخیهای کثیف شما خوششان نمی آید. این را -اگر صلاح میدانید!- برای خانواده ی خودتان اکران کنید. ببینید خجالت میکشید یا نه. سپاس

به نظر من این فیلم سند جنایت اقای کمال تبریزی به فرهنگ این کشور است. همین. و اینکه دوستان! دقت کنید: این فیلم در جمهوری اسلامی ساخته شده است! رضا عطاران، بازیگر نقش اول این فیلم کثیف که سیمرغ بهترین بازیگر را هم گرفت، طی دو سه تا نظر عجیب و غریب گفته: "برای خنداندن مردم حاضرم شلوارم را پایین بکشم!". شما خودتان ببینید با چه آدم هایی سر و کار داریم!

---

من همین فیلم ها را دیدم. وظیفه ام بود چیزی هرچند کوتاه بنویسم. وظیفه ی همه است که بنویسند. این سینما رشد نمیکند مگر اینکه مطالبه عمومی بالا برود. مطالبه، هم از آنها که خوش درخشیده اند و هم آنها که گند زده اند. چندتا فیلم دیگر هم بودند که تعریفشان را از دوستان صدیقم شنیدم اما نشد بروم ببینم. انشاالله در اکران ببینم. فیلمهایی مثل "مهمان داریم" و "معراجی ها" و "آذر، شهدخت، پرویز و دیگران" و ...

پ.ن: ساعت 5 و 16 دقیقه صبح است. خوابم نبرد امشب...

صفحه قبل
+ تاريخ چهارشنبه سی ام بهمن ۱۳۹۲ساعت 1:8 نويسنده جوادآقا |


بسم الله


می ­تراشم بهانه ­ای تازه
تا بسازم ترانه ­ای تازه

با تو حتی سکوت­ های ما
 می­ شوند عاشقانه ­ای تازه

داده تعلیمم آتش عشقت
دم به دم با زبانه ­ای تازه

از همین روی می زند هر دم
گل داغت جوانه ای تازه

سنگ­مان می­ زدند مردم شهر
ساختیم آشیانه ­ای تازه...

کاش می­ شد ولی عروج کنیم
به زمین و زمانه­ ای تازه...



پ.ن:الحمدلله


صفحه قبل

+ تاريخ دوشنبه بیست و هشتم بهمن ۱۳۹۲ساعت 21:27 نويسنده جوادآقا |
   


........بسم الله


تو آمدی که مرا خون جگر کنی بروی...
مرا از عشق خودت باخبر کنی بروی...

من و تو همسفرانِ هم ایم؛ می خواهی-
بدون همسفر خود سفر کنی بروی؟

نگو که آمده بودی فقط یکی دو سه روز
کنار این دل دیوانه سر کنی بروی

مرا که خستگی ام مثل روز روشن بود
نگو که آمده ای خسته تر کنی بروی

چه گویمت؟ که تو مأمور بودی و معذور
بیایی و همه را در به در کنی بروی

همیشه در دل من آتشی به پا بوده ست
تو آمدی که کمی شعله ور کنی بروی...



پ.ن1: ساعت 3 بامداد نوشته شد.کمی دلتنگی و دیگر هیچ  :))
      2: غزلی در راه است...

صفحه قبل
صفحه بعد
+ تاريخ یکشنبه بیست و هفتم بهمن ۱۳۹۲ساعت 11:27 نويسنده جوادآقا |


بسم الله



فکر کردن به غم و غصه‌ي مادر سخت است...
خواندن روضه‌ي «در» چند برابر سخت است...

از حسين اصرار کردن که: حسن! حرف بزن!
از حسن هي بغض کردن که: برادر! سخت است...

تو که رفتي کمرِ مولا خم شد مادر
زندگي بي سر و بي همسر و سرور سخت است...

دلِ حيدر دلِ کوه است، دلِ کوه، آری
ولي اين داغ براي دل حيدر، سخت است...

من همان اول «بسم الله» اشکم جاري است
 چقَدَر
      زمزمه‌ي
                    سوره‌ي
                                 کوثر
                       سخت

                                 است...


صفحه قبل
صفحه بعد
+ تاريخ شنبه بیست و ششم بهمن ۱۳۹۲ساعت 11:36 نويسنده جوادآقا |





بسم الله


تو را که دیدم، دیدم که شعر یعنی تو...
به این نتیجه رسیدم که شعر یعنی تو...
 
کسی نبود و -چه بهتر! تو را نمی دیدند...-
بلند داد کشیدم که شعر یعنی تو...
 
مباد تا که غروری بگیردش خواندم
به گوش شعر جدیدم که شعر یعنی تو...

نیامدی و گذشت این همه به شعر سکوت
تو ای سکوت سپیدم که شعر یعنی تو،
 
دلیل خوب تر از این دگر چه می خواهی؟
من از خود تو شنیدم که شعر یعنی تو...


صفحه قبل


+ تاريخ سه شنبه بیست و دوم بهمن ۱۳۹۲ساعت 17:4 نويسنده جوادآقا |
رهبرا!
من نه تنها فردا برای نشان دادن همه ی شور و عشقم به راه شما و شهیدان و امام روح الله به خیابان می زنم، بلکه مشتاقانه بر همان عهدی که با تو بستم نیز مانده ام. بی قرارانه منتظر روزی هستم که دعایت -شهادت- در حق فرزند پرشیطنتت برآورده شود تا در محضر حضرت صاحب الزمان روسیاه نباشم. هنوز آن «انشاالله»ی که پس از درخواستم برای دعای شهادتم بر زبان آوردید را روبروی چشمانم دارم. هنوز امرتان را یادم است که فرمودید: «شما هنوز جوانید. فعلاً باید خدمت کنید تا شهادت هم انشاالله برسد».
دنیا هرطورکه باشد. امتحاناتش هرطور که باشند. سختی ها و مصائبش هرچه که باشند، این فرزند پرشیطنت فدایی ترین است در راه شما.
اینها را نوشتم تا بگویم: تولد انقلاب مبارکتان. بخندید مولاجان تا ما هم نیز بخندیم.

قیصر امینپور-برای امام

لبخند تو خلاصه ی خوبی هاست
لختی بخند، خنده ی گل زیباست
پیشانیت تنفس یک صبح است
صبحی که انتهای شب یلداست
در چشمت از حضور کبوترها
هرلحظه مثل صحن حرم غوغاست
رنگین کمان عشق اهورایی
از پشت شیشه ی دل تو پیداست
فریاد تو تلاطم یک طوفان
آرامشت تلاوت یک دریاست
با ما بدون فاصله صحبت کن
از آنکه ارتفاع تو دور از ماست...




صفحه قبل
+ تاريخ دوشنبه بیست و یکم بهمن ۱۳۹۲ساعت 23:4 نويسنده جوادآقا |
بسم الله
 به مناسبت آمدن چند شهید گمنام.
 نوحه از: میلاد عرفانپور و بنده
 مداحی آقای میثم مطیعی عزیز


 ما و اینک یاد یاران حسین
 ما به قربان شهیدان حسین
 بر سر مولای ما سیدعلی
 شکر لله بوده دستان حسین
 -
ای شهیدان خدا! آماده ایم
 رهبر آزاده! ما آماده ایم
 ای مدینه! مکه! ای شام و حلب!
 ای نجف! ای کربلا! آماده ایم
-
کربلایی ها
                    ای خدا آماده ی جان دادنند اینجا
با نوایِ یا
                    کربلا آماده ی جان دادنند اینجا...
ای دل! میرسند از راه
 فرزندان روح الله...

صفحه قبل
+ تاريخ پنجشنبه هفدهم بهمن ۱۳۹۲ساعت 23:57 نويسنده جوادآقا |






  مرگ بر حسد!


                         مرگ بر طرح های بد!

                                                            مرگ بر سبد!








    صفحه قبل

+ تاريخ دوشنبه چهاردهم بهمن ۱۳۹۲ساعت 22:49 نويسنده جوادآقا |
بسم الله
 ای تو پریشان کرده خاطر را!
آرام کن این جان شاعر را...
دیدارمان فصلی است؟یا انگار
دل داده ام مرغ مهاجر را؟
ما در کنار هم چرا دوریم؟
باور مکن لفظ مجاور را
ما همسفر بودیم و تو یک شب
ناخواه کُشتی یک مسافر را
در آن سفر من نیز می دیدم
در چشمهای تو مناظر را
ای آنکه تقدیم شما کرده است
ناشاعری ابیات حاضر را،
یک روز در وصف تو خواهم گفت
زیباترین شعر معاصر را


سری هم به رادیو اساطیری بزنید. مجید استیری عزیز شعری از من را -که خودم برایش«زندگی یعنی...» را خواندم- ترتیبی داده و در رادیویش گذاشته.
+ تاريخ شنبه دوازدهم بهمن ۱۳۹۲ساعت 2:17 نويسنده جوادآقا |


بسم الله
بالأخره پس از یک مدت طولانی دور بودن از میادین! با غزلی آمدم. تقدیمتان:

 زندگی یعنی بمیری در هوای یک نفر
 مرده باشی، جان بگیری با صدای یک نفر
 عمر اگر بسیار باشد، عمر اگر کم؛ هرچه هست
 محض لبخند یکی باشی، فدای یک نفر
 عاشقانه -هر چه داری لابلای شعرهات-
 گفته باشی از همان اول برای یک نفر
 قصه ی تلخی است اما گاه جاری می شود
 اشکهای صد نفر با اشک های یک نفر آخر
 آخر این قصه خواهی دید خیل عاشقان
 جان نمی بازند جز در ماجرای یک نفر
 عشق جز این نیست، جز این نیست، جز این نیست عشق
عشق یعنی این و جز این نیست های یک نفر

+ تاريخ جمعه چهارم بهمن ۱۳۹۲ساعت 0:26 نويسنده جوادآقا |
بسم الله الرحمن الرحیم
 دیروز سالروز تولد «استاد علیرضا قزوه» بود. او نیازی به معرفی ندارد. نام علیرضا قزوه سالهای زیادی است که در کنار شعر و ادبیات اخلاق­مدارانه و عزت­مدارانه­ ی انقلاب دیده می­شود. از شعرهای دفاع مقدسی او و از کتاب «از نخلستان تا خیابان» گرفته تا سالهای بعد و روز و شب­های پرالتهابِ فتنه­ ی سال 88 و هم ­اکنون، غزل­ها و قصیده ­ها و دوبیتی­ ها و رباعی­ هایش زمزمه­ ی اهل دل است و شعرهایش، همیشه، همراه با شاخص بودن و والا بودن در مرتبت شعری، هشدار و تلنگری بوده­ اند برای جبهه­ ی حق و البته نشتری بوده­ اند برای دسته­-دسته­ های کوچک و بزرگ مخاصم و مخالف با انقلاب اسلامی. از قلم بزرگواری نیز خواندم که به ظرافت دیده و نوشته بود علیرضا قزوه از معدود –و شاید تنها فرد- از نسل دومی­ های شعر انقلاب است که در زمره­ ی نسل اول شعر انقلاب محسوب می­ شود. و حق و حقیقت نیز همین است که علیرضا قزوه با منش و اخلاق معلّمی خود در این سالها و خدمات بسیاری که در حوزه­ ی کتاب و ادبیات و فرهنگ کشور ارزانی داشته­، آنچنان زیسته است که بسیاری از بزرگان ادبیات و فرهنگ کشور، و هم نیز کوچکانی مثل من، او را از نسل اولی­ های شعر پر افتخار انقلاب به حساب می­ آورند؛ در حالی که اگر بخواهیم بر حسب ترتیب تاریخی نگاه کنیم باید او را از نسل دومی­ ها بدانیم. و این –به نظرم- افتخاری است برای او و ما.
 دیروز روز تولد استاد علیرضا قزوه بود. قلم شسکته-پکسته­ ی من قادر نیست نویسنده­ ی خطوری باشد که در شأن او باشند. من به قدر بضاعت خودم باید بنویسم و بگویم که در این اندک سال هایی که با شعر و ادبیات آشنا شده­ ام بسیار تا بسیار از او آموخته ­ام و روز به روز ارادتم به آن جناب محترم و ارجمند افزون شده است؛ و به همین خاطر، این امری طبیعی است که گاه به گاه از او میگویم و مینویسم و شوق و احترامم نسبت به او را بر زبان می آورم؛ هرچند این امر گاهاً بر عدّه­ ای از دوستان و نادوستان گران می­ آید و باعث می­شود متّهم و متّصف به چیزهایی بشوم که دلیلش را نیک می­دانم؛ و آن دلیل هم چیزی نیست جز آنکه «با قزوه بودن» گاهی مساوی است با در «غزوه» و مبارزه و جنگ بودن و مورد هجومِ فحش ­ها بودن؛ حتی اگر آن فرد، کوچکی مثل من باشد دچار شدنش به طعن و کنایات خیلی دور از ذهن نیست! شخصیت استاد علیرضا قزوه به گونه­ ای است که همیشه با موافقها و مخالفهایی همراه بوده است. هرچند بسیاری از همان مخالفان نیز به جایگاه شعری استاد و بسیاری مهربانی ها و لطافت های روحی او اتفاق نظر دارند. اما این باز باعث نمی­ شود که تو در چیزی هم ­نظر با استاد باشی و از طعن و فحش و فضیحت عده ­ای برکنار نباشی! پس چربی این نوع برخوردها را بر تن خود می­ مالم و از او می نویسم و جدا از تمام بحث­ها و دعواها و بگو-مگوها تولدش را هزار بار تبریک میگویم.
 استاد علیرضا قزوه! تولدتان مبارک. انشاالله سایه ­تان مستدام باشد و هر روز با نشاط­تر و محکم­تر از قبل بایستید. که ما از شعر و اخلاق و مهربانی­ های شما نیز درس می­ گیریم. جواد شیخ الاسلامی 2/11/1392
   
+ تاريخ چهارشنبه دوم بهمن ۱۳۹۲ساعت 23:44 نويسنده جوادآقا |

Ðe$igNÊR: M0zHgAN