+برای من دلِ تنگ تو آخر دنیاست
مباد گریه کنی.. شاعرِ تو هم تنهاست
بخند و طعنه به دنیا و رسم دنیا زن
که خنده بر گل لبهای غنچهات، زیباست
بیا که همسفر و همرکاب هم باشیم
در این زمانه که فصل فریب و دور جفاست
هزار دشمنمان هست و باز می خندیم
دل خجسته یما عاشقان، از آن دل هاست!
فراق، نیز به ما بد نکرد این مدت
که لحظه لحظه به عشق منَت فزود ونکاست
چه غم اگر همه جا را جا گرفته ظلمت شب؟
چراغِ شبشکنِ عشقمان ملازم ماست
تصور من از آن خانه که تو در آنی
همان تصور شیرینم از بهشت خداست
برای از تو نوشتن بهانه ای دارم
و این بهانه ی تازه از آن قدیمی هاست:
که باز و باز بگویم که «دوستت دارم!»
به شانه زلف بیفشان که زندگی ما راست
اگر چه نام نهادن به عشق ممکن نیست
ولی به حکم دلم نام کوچکت، دریاست!
+بر آسمانِ شبزده، خیلِ ستاره ای
دریای رحمتی و نداری کناره ای
بی وقفه دل به عشق تو دادم؛ که خوب نیست
`در کارِ خیر حاجت هیچ استخاره ای`
تا دیدمت، به زمزمه گفتم یقین که تو
پایان رنج های بدون شماره ای
نازِ تو و نیازِ منِ خسته، هردُوان
احوالِ عاشقان جهان را، اشاره ای
مبهوت مانده ام چه بخوانم تو را، که تو
هم خود هجومِ دردی و هم سیلِ چاره ای
با من بمان ورای همه حرفها، که عشق
کاری ندارد اهل کجا و چه کاره ای
... آری من از خزانم و دلخوش به این که تو
امشب برای عشق شروعی دوباره ای...
+از من خبری بگیر، گاهی... گاهی...
بر لب نه، به دل بیار، آهی... آهی...
من در نظرت هنوز، زشتم... تارم...
تو در نظرم هنوز، ماهی... ماهی...
+کس به دریای دلت راه نبرده ست هنوز
نرسیده ست به تو ای گل من! دست هنوز
این همان خاصیت آینهگی بودن ماست
کز همان لحظه ی دیدارِ توأم مست هنوز
شأن دریا، خودِ دریاست؛ کسی نشنیده ست
-هم ندیده ست- که رودی به تو پیوست هنوز
قافِ عشقی؛ نتوان دید تو را جز بر اوج
که تو والایی و این دامنه ها پست هنوز
دل به تنهایی من بد مکن اما، خوبم!
که غمت هست.. غمت هست.. غمت هست هنوز...
+در پهنه ی آسمان عقابی بودیم
در پنجه ی دوستان شرابی بودیم
اینگونه نبودیم خراب و خسته
اینگونه نبودیم... عتابی بودیم...
+دنبالِ من، آن من، منِ پنهان خودم
افتاده ام امروز به دامان خودم
بگذار مرا به حال خود، ای دنیا!
تنگ است دلم برای چمران خودم...
+انگار نیامدهست آدم باشیم
کوهیم ولی چگونه محکم باشیم
تو آن سوی جنگلی و من این سو، ما-
تنهاتر از آنیم که با هم باشیم...
+هم نام و نشان عاشقان تنهایی ست
هم مونس جان عاشقان تنهایی ست
«تنهاشدگان» مگر بفهمند مرا
زیرا که زبان عاشقان تنهایی ست...
+رفتیم که شمع ظلمت شب باشیم
آغوش گشودیم که در تب باشیم
گفتید «مدافع حرم»، اما ما
رفتیم که در حصار زینب باشیم...
+دستم نمی رسد به بلندای چیدنت
دور از خزان ماست، بهارِ رسیدنت
هرشب مقابل منی و دور از منی
شبها منم نظارهگر قد کشیدنت
پایین بیا کمی که دلِ خسته ی مرا
تاریک می کند، گلِ ماهم! ندیدنت
راضی شدم به از تو سلامی، ولی دریغ..
حتی دریغ می شود از من شنیدنت
با یک کلاف نخ که نه، با هیچ آمدم
در من نبود و نیست توان خریدنت
آتش کرفته ایم، بیا اشکِ نیمهشب
آبی بریز بر دل ما با چکیدنت
هرچند خسته ایم، ولی حرف حرفِ توست
ماییم و تا همیشه به هجران کشیدنت...