قبلا گفته بودم نباید به احساسات لحظه ای ویرانگر رسمیت بدهیم و دلتنگی بنامیم شان. رسمیت دادن به حال بد، حال بدت را بهتر نمیکند، بدتر میکند. ناامیدت میکند.

اما گاهی راه فراری از دلتنگی نیست. امشب دلتنگم

دلتنگم و خراب. چرا؟ نمیدانم. یا میدانم و میخواهم انکار کنم.

چندسال است که در خودم فرو رفته ام. کسی از حال درونی ام باخبر نیست. خودم هستم و خودم.

اینقدر مقاومت، بیش از پیش شکسته و خسته ام کرده. باید خستگی ام را به همه نشان میدادم. باید بساط را بهم میریختم. باید مدتی خودم را از عالم و ادم جدا میکردم. باید همه میفهمیدند حال من خوب نیست.

خدایا، چرا به استقامت و شکوه و خودبسنده بودن، مغرورم کردی؟ چرا این غرور را از من نگرفتی تا از دیگران انتظار داشته باشم

من، از این زندگی شاکی ام، آقای قاضی. حقم را بستان

خسته ام، خدا! دلم دریای درد است. آرامم کن. آرامم کن...


برچسب‌ها:
ن
+ تاريخ شنبه پانزدهم آذر ۱۳۹۹ساعت 2:45 نويسنده جوادآقا |

Ðe$igNÊR: M0zHgAN