قربون اون چشای پرستاره
پیادهها رو هم ببین، سواره!
میدونم این که قابل تو نیستم
کجا تو و کجا یه هیچکاره
دنیا زمستون شده سرتاسرش
زمستونم با تو برام بهاره
چی میشه یک شب روبروم بشینی
همینجا! واقعی! نه استعاره
هیچّی نگم، فقط تو رو ببینم
خیره بشم به گوش و گوشواره
بهارخانوم! نچّایی! خیلی سرده
چرا نشستی تو حیاط دوباره؟!
پنجرهها بوی تو رو میارن
چه ساده باشن و چه شیش جداره
دو خط نوشتم که بگم دل من
تنگته خیلی، خیلی بیقراره
چی میشه یک شب... مگه امشب چشه؟!
بیرون بزن از پُشِ ابرا، آره
درسته که بدم، سیاهم، شبم
شبم، ولی شبی که ماهو داره...
و شعر می تواند مرا خوب کند، خوب تر کند، امیدوار کند، جان دهد. من گنج دارم! من گنج دارم!